خط دوم پررنگ

اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن

آقا جان, تو که بیایی نه زلزله ای خانه برانداز به پا میشود نه سیل های مهیب جاری میشود نه آسمان, تازیانه کوبنده ی طوفان خویش را بر خانه ها خواهد کوفت. نه دریاها طغیان میکنند و نه آتشفشانها فوران خواهند نمود زیرا دوران عصیان سپری شده, زمان طغیان گذشته و عصر تاریک غیبت به اتمام رسیده است. باران میبارد اما به نرمش باد میوزد اما به آرامش و زمین میگردد اما به آسایش در تمام گیتی, طراوت و لطافت پدید می آید  و هستی به کمال خود میرسد چه ظهورت برکت و رحمت و نعمت به همراه دارد.  برکت و  رخمت و  نعمت  ...
23 خرداد 1393

امروز گلی میشکفد

امروز گلی میشکفد که گل ها به پیشواز آمدنش, پرپر میشوند. درخت ها مقدمش را سجده می کنند کوهها سر بر آستان کرم او میگذارند و دریاها وام دار زلال چشمانش می شوند امروز گلی میشکفد که عطرش از همع ی پنجره های بسته  عبور خواهد کرد از همه دیوارهای سنگی برج های بتنی و خیابان های تاریک. امروز گلی میشکفد که ابرها را به باران دعوت می کند باران را به زمین تشنه میفشاند گل ها را میرویاند و خورشید را صدا می کند تا رنگین کمانی شگفت, شرق تا غرب زمین و آسمان را به هم بدوزد رنگین کمانی زیباتر از همه آذین ها و خیر منقدم ها رنگین کمانی که مزین به نام زیبای زیباترین گل دنیاست  به نام حسین(ع) حسین جانم مرا دریاب ...
11 خرداد 1393

من و خدا و آرامش

یک ماه دیگر, یک سیکل دیگر, یک دعوت دیگر بدون اجابت تو گذشت و دوباره من هستم و من با آغوشی خالی و دلی بیقرار پر از حسرت مادری  خسته اند مادر جان ,تن و جانم خسته اند, دلم به دنبال آرامش میگردد, چشمانم را میبندم و دوباره اشک را مهمان چشمان بیقرارم میکنم تا ببارند بر زخم های کهنه ی این دل بیقرار, ببارند بر حسرتهای دل, بر آرزوهای این دل  چشمانم میبارند و میبارند و بعد دوباره تصمیم تازه میگیرم, چقدر این روزها من تصمیم تازه میگیرم هرروز فکرهای جدید نقشه های جدید تصمیم های جدید  شب که میشود در تاریکی مطلق با همسری پچ پچ میکنیم قبل از بیرون پریدن حرف از دهان من او حرف میزند  او میگوید همان را که من میخواستم بگویم,...
10 خرداد 1393

همسرم,خورشید من تنها از میان چشمان تو طلوع میکند

باورت میشود 14 سال گذشت, 14 سال از اولین نگاه گره خورده در هم, اولین دیدار, اولین حس ناب عاشقی  چهارده سال گذشت و من و تو با هم قدکشیدیم, انتظار کشیدیم و به پای نهال کوچک عاشقی مان عشق پاشیدیم و محبت تا بزرگ شد این عشق, قد کشید, تنومند شد و ریشه دوانید در تار و پود وجودمان  و یکی کرد مرا با تو و تو را با من, خاک کردیم من  و من را پای همان نهال عاشقی و یکی شدیم با هم یک "ما" ی پررنگ من و تو 14 سال پیش ما شدیم و هرروز عاشق تر, هرروز بیتاب تر, هرروز شیفته تر برای خلوت دونفره مان , چقدر انتظار کشیدیم برای زیر یک سقف نفس کشیدن یادت هست؟؟؟؟ مرد من,ثانیه ثانیه این سالها من نشستم و تو خوشبختی را از آن بالا پاشی...
4 خرداد 1393

حمد شفا میخوانم برای توی هرگز نیامده

در سکوت مطلق خانه گوشه ای دنج می نشینم و به تصمیم تازه ام فکر میکنم و لبخندی بر لبم جان میگیرد, با فکر شیرین تصمیم تازه دستم را روی دلم میگذارم و شروع میکنم این قدم تازه را, میدانی تصمیم گرفته ام هرروز برای تو, برای آمدنت به قول "محیا" مهربانترین مادر منتظر "حمد شفا " بخوانم.  حمد شفا, میگویند معجزه میکند و من مدتهاست منتظر معجزه ای از سوی مهربان پروردگارم نشسته ام معجزه ای به نام تو, به نام عشق, به نام تولدی دوباره.  دستم را روی دلم میگذارم و برای توی هرگز نیامده میخوانم "  بسم الله الرحمن الرحیم ,الحمدلله رب العالمین ,الرحمن الرحیم,مالک یوم الدین,ایاک نعبد و ایاک نستعین,اهدنا صراط المست...
1 خرداد 1393
1